دو تا متن که دوستشون دارم
آنی تکرار غریبانه ی روزها یت چگونه گذ شت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود بامن بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت, از تنهایی معصومانه ی دستها آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت و در گیرودار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟ آنی اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز در آیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار تو...... .................................................................................. تو را دوست میدارم اما بندی نیستم بر پاهایت عشق من به تو بال ست برای پریدنت آرزوی من اوج گرفتن در آسمان رویای ت...
نویسنده :
سپیده
12:52